علی اکبرعلی اکبر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

علی اکبر من آقابزرگ کوچک

ایستادگی کن...

ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن … و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد ندارد . . . ...
24 آبان 1393

آرزویم این است....

آرزویم این است اشک نرود در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد........ نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........ و به اندازه ی هرروز تو عاشق باشی ....... عاشق آنکه تو را میخواهد...... و به لبخند تو از خویش رها میگردد ..... و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد   ...
19 آبان 1393

روزی ما مسلمانها...

... روزی ما مسلمان ها پول داشتیم ، زور داشتیم ، فرنگی ها از ما تقلید می کردند. استادهای دانشگاه های اسپانیا ، ایتالیا ، فیلسوف ها و دانشمندهای اروپا ، وقتی می خواستند درس بدند ، قبا لباده‌ی ملاهای ما را به تن می کردند ، یعنی که ما هم بوعلی و رازی و غزالی ایم! همون که باز ، استاد های دانشگاه های ما امروز ، تو جشن ها می پوشند ، تا خود را به شکل استاد های دانشگاه های اسپانیا ، ایتالیا ، فرانسه و انگلیس بیارایند! یعنی که ما هم شبیه کانت و دکارتیم! ببین که لباده های خودمون رو باید از دست فرنگی ها تن کنیم! صنعتگر های مسیحی در اروپا ، تقلب می کردند ، مارک " الله " را روی جنس های خودشان می زدند ، یعنی که این ساخت اروپا نیس...
19 آبان 1393

تفاوت بین آسان و مشکل

Difference between easy anddifficult تفاوت بین آسان و مشکل Easy is to dream every night Difficult is to fight for adream خوابیدن در هر شب آسان است ولی مبارزه با آن مشکل است   Easy is to showvictory Difficult is to assume defeat with dignity نشان دادن یپروزی آسان است قبول کردن شکست مشکل است   Easy is to admire a full moon Difficult to see theother side حظ کردن از یک ماه کامل آسان است ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است   Easy is to stumble with a stone Difficult is to getup زمین خوردن با یک سنگ آسان است ولی بلند شدن مشکل است   Easy is to enjoy lifeevery da...
19 آبان 1393

بدون عنوان

  خــــواب می بینـــــم دنیـــــا مــــال مـــن اســــت بیــــدار میشـــــوم و تـــــو تعبیـــرش میکنـــــی بـــــا چشمـــــانت!         ...
19 آبان 1393

دور شدیم از تمام دوست داشتنهایمان

  همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم، از چای خوردنهای کنار هم،  از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب، از نیمکت همیشگی مان توی پارک،  از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه،  از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم،  از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند،  از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از هم دریغ کردیم،  از راه رفتن های توی خیابانی که ردیف درختهایش را از بر بودیم،  از قدمهایی که باید با هم برمی داشتیم و صد حیف برنداشتیم.  دور شدیم از تمام دوست داشتنی هایمان ، فاصله گرفتیم از هم، ...
16 آبان 1393
1